برنامه های نظامی شاه موجب گردید تا هزینه های نظامی ایران به ناگاه سیر صعودی پیش گیرد. بودجه نظامی کشور بسیار بالا رفته بود و پیش خریده های شاه ، فروشندگان را هم به تعجب وا میداشت . خرید تجهیزات توسط رژیم شاهنشاهی نیازمند آموزش فنی نیروها و آشنایی و بهره گیری بهینه از این تسلیحات بود ، لذا شمار زیادی از متخصصان ، تکنسین ها ، مستشاران نظامی و فروشندگان تسلیحاتی به ایران گسیل می شدند و افسرانی از ایران به کشورهای خارجی فرستاده می شد . در اواسط سال 1977 بالغ بر 31 هزار مستشار آمریکایی در ایران به سر می بردند که این تعداد در سال 1978 به 45 هزار نفر رسید . حضور این افراد باعث گردید که آمریکاییها حق هرگونه ابتکار و خلاقیت را از نیروهای داخلی سلب کرده و اداره امور ارتش را راسا بر عهده گیرد …….
از لحاظ صنایع دفاعی آنچه قبل از انقلاب تولید می شد ، صرفا تولید سلاحها و مهمات سبک بود که نهایتا تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به تولید فشنگهای سبک و نیمه سنگین تیربار ژ3 ، اسلحه ژ3 ، و فشنگ سلاح های کمری محدود می شد . در امور خدماتی و تعمیر و نگهداری نیز ما حق هیچ گونه دخالتی نداشتیم و با توجه به زیر ساختهای موجود فقط آمریکایی ها حق فعالیت در این امور را داشتند طوری که برای تعویض حتی یک پیچ ساده باید آمریکایی ها را صدا می کردیم.
یکی از شعار های محوری انقلاب اسلامی استقلال بود ، استقلال ،که نقطه مقابل وابستگی اشت . لذا به هر میزان که نقطه وابستگی کشور کم شود میزان استقلال بیشتر می شود.
irnet.wordpress.com
حکومت رضاشاه از لحاظ داشتن وسایل اجبار و زورگویی قدرتمند بود، اما پایگاههای طبقاتی قدرتمند و پشتبان اجتماعی نیرومند و بنابراین بنیادهای مدنی استواری نداشت. در مورد خانوادههای طبقه بالا برخی را با پیوند سببی و یا اجازه ثبت املاک با خود همراه کرد و برخی را طرد و منزوی ساخت.
رضاشاه در جلب حمایت طبقه متوسط سنتی بسیار موفقیت کمتری داشت. ایجاد انحصارات دولتی در تجارت خارجی و گسترش صنایع دولتی، اگرچه موجب پیدایش معدودی بازرگانان و صاحبان صنایع وابسته به دربار شد، اما موجبات نارضایتی گسترده جامعه تجاری قدیم را نیز فراهم ساخت. و حتی ورشکستگیهایی در پی داشت، بهطوریکه برخی تجار بهطور پنهانی از هزینه زیاد ارتش و راهآهن شاکی بودند. همچنین رضاشاه با لغو مالیاتهای 216 صنف، مخالفت طبقه متوسط تجاری را تشدید کرد. زیرا لغو اینگونه مالیاتها، قدرت و اختیار تعیین میزان مالیات اعضای هر صنف را از بزرگان و روسای اصناف گرفت و درنتیجه سازمانها و تشکیلات بازار را تضعیف کرد. بعلاوه اقدامات غیردینی رژیم نارضایتی عمیقی در بین علما و طبقه متوسط سنتی به وجود آورد.
در نیمه اول حکومت پهلوی، تا حدودی سازش و همراهی با گروهها و تشکلهای مردمی و سیاسی وجود داشت و حتی حکومت در حمایت و پشتیبانی گروههای اجتماعی همراه بود؛ اما رضا خان در نیمه دوم سلطنت خود سیاست حذف نیروهای اجتماعی را در پیش گرفت و آنها را به انفعال کشاند و نابود کرد. رضاشاه با سرکوب تشکلهای مردمی ازجمله اصناف سعی میکرد تشکلهای جایگزین از سوی حکومت ایجاد کند. این انجمنها و تشکلهای رسمی حکومتی، اعضای جامعه را جذب کرده، آنها را از بالا هدایت میکردند. این درحال بود که در ابتدای سلطنت رضاشاه تجار و اصناف در اعلامیهای شاهنشاهی او را تبریک گفته بودند.
«رضاشاه دولتی مرکزی به وجود آورد که مستقیماً در برنامهریزی اقتصادی و توسعه سرمایهداری دخالت میکرد. سرمایهداری بوروکراتیک رضاشاه، موقعیت بازاریان را تضعیف کرد و از ظهور آن به عنوان طبقهای قدرتمند جلوگیری کرد. گروههایی که از رشد سرمایهداری در این دوره سود بردند، پیمانکاران، بازاریانی که ارتباطی با دربار داشتند و دولتمردان بودند. درنتیجه، بازاریان از برنامههای صنعتی کنار گذاشته شدند. تنها بعد از کنارهگیری رضاشاه از سلطنت در شهریور 1320 [تا مرداد 1332] بازاریان توانستند نقش موثری در اقتصاد سیاسی ایران بازی کنند».
تأسیس بانک ملی، راهآهن، گسترش سریع آموزش جدید ابتدایی و متوسطه و دانشگاه به سبک اروپای، احداث کارخانههایی با تکنولوژی جدید، شبکه برق و تلفن، احداث خیابانهای مستقیم و زدودن بافت خجالتآور قدیمی، اقداماتی بود که ناسیونالیسم شبهمدرن به هر قیمتی، حتی پذیرش استبداد رضاشاه، برای رسیدن به کاروان ترقی ضروری میدید.
بانک ملی یکی از نخستین آرزوهایی بود که در سلطنت رضاشاه با کمک یک کارشناس آلمانی محقق شد. اما کاتوزیان آن را اقدامی نسنجیده و بیهوده میداند. چراکه اولاً سیاستهای مکملی که گسترش فعالیتهای آن را تأمین کند مورد توجه قرار نگرفت، ثانیاً، بانک ملی فقط یک نهاد موازی برای صرافان سنتی بود، بلکه آن صرافان بهتر این کارکردها را انجام میدادند. زیرا صرافی در میان بازاریان ایران نهادی بود جاافتاده و نحوه کار آن برای همه آشنا بود و اعتماد متقابل و احساس امنیت در آن وجود داشت. در مقایسه، بانک دولتی جدید بیتجربه بود و در اداره امور خود نیز چندان تخصص نداشت. «تفاوت این دو در این بود که صرافیها صرفاً برپایه میزان اعتبار تجاری، مشتریان خود را برمیگزیدند، حال آنکه بانکها که نهادهای بوروکراتیک بودند، بر مبنای قوم و خویشی و دیگر امتیازات غیر اقتصادی عمل میکردند». اگر تکامل و توسعه شبکه صرافیِ موجود ترغیب میشد احتمالاً کارها بهتر و ارزانتر صورت میگرفت.
پروژه دیگری که از لحاظ اقتصادی «فاجعه آمیز» بود، احداث راهآهن از بندرشاه در جنوب شرقی دریای خزر به بندر خرمشهر بود. هنگامی که لایحه ساختمان راهآهن به مجلس رفت، مصدق با آن مخالفت کرد، اولاً، چرا شمال مرکزی به جنوب غربی؟ مصدق مسیر تبریز، تهران، مشهد را مناسبتر میدانست. ثانیاً چرا راه آهن و نه یک جاده؟ به ویژه اگر بدانیم که هزینه احداث جاده یک تا یکونیم درصد هزینه راهآهن بود. و هزینههای آن از محل عوارض بر قند و چای و انحصارات مختلف دولتی بر تجارت خارجی تأمین میشد که هم موجب تورم و هم موجب پایین آمدن سطح رفاه عمومی شد. بعلاوه هزینه کل پروژه260میلیون دلار، برابر تمام سرمایهگذاریهای صنعتی در طول سلطنت رضاشاه بوده است. پروژهای که اگرچه یک اقدام زیرساختی بود، اما ظرفیت بهرهبرداری از آن تا سالها بسیار اندک بود، و هیچ توجیه اقتصادی جز تأمین آرزوی رسیدن به غرب دربر نداشت.
در این دوران نوسانات درآمد نفتی بیش از پیش تأثیر خود را بر اقتصاد کشور نشان داد. مذاکرات شش ساله تیمورتاش با طرف انگلیسی برای اصلاح قرارداد دارسی که بعد از فرمان عجولانه و نسنجیده شاه به قرارداد 1312 انجامید، بهترین نشان این وابستگی بود. بخش کشاورزی با وجود اینکه مورد عنایت دولت نبود از رشدی کند برخوردار بوده و صنایع کارخانهای فقط در سالهای پایانی حکومت رضاشاه مورد توجه قرار گرفت و دولت مستقیماً در کارخانههای مدرن، به ویژه کارخانههای قندسازی سرمایهگذاری کرد.
تاجیک یکی از عوامل ظهور این گفتمان در ایران را اشاعه آن از غرب میداند. و آن را یکی از عوامل توجیهگر استبداد رضاشاه معرفی میکند:
«استبداد وی نیز به دو لحاظ قابلیت توجیه داشت: اول اینکه، اساساً نوعی دیکتاتوری و حکومت متمرکز لازمه برونرفت از شرایط هرجومرجگونه آن زمان ایران تحلیل میشد، و دوم اینکه، استبداد رضاخانی با آنچه آن روزها در سطح جهان میگذشت، همخوانی و همسویی داشت. دوران حکومت رضا شاه در واقع مصادف است با تحکیم دیکتاتوری کمونیستی در شوروی، حکومت اقتدارگرایانه و ناسیونالیستی ترکیه، و نیز پیدایش حکومتهای توتالیتر در غرب یعنی فاشیسم در ایتالیا و ناسیونالیسم در آلمان. گفتمان غالب بر این منطق استوار بود که این حکومتها با استعداد و قابلیت مناسب خود، مسیر و بستر پیشرفتهای چشمگیر اقتصادی، صنعتی و نظامی را در پرتو دیکتاتوری سیاسی هموار نمودند... به بیان دیگر، تجدد، پیشرفت و ترقی نهتنها دیگر مترادف با قانونخواهی و ارزشهای لیبرالی فرض نمیشدند، بلکه به عکس بیش از پیش این فکر قوت میگرفت که چاره عقبماندگی در ایجاد نوعی حکومت متمرکز و اقتدارگراست»
""کاتوزیان در برآوردی عمومی از حکومت رضا شاه سه عنوان کلی «حکومت استبدادی»، «ناسیونالیسم» و «شبهمدرنیسم» را مطرح میکند. از آنجا که در بررسیِ ما عامل سوم از اهمیت بیشتری برخوردار است، از دو عامل نخست با اشارهای کوتاه خواهیم گذشت.
حکومت رضاشاه در دهه 1300 هرچند روزبهروز دیکتاتوریتر میشد، هنوز از چارچوب قانون اساسی بیرون نرفته بود. اما میتوان 1312 و دستگیری و سپس کشته شدن تیمورتاش را نمادی بگیریم از سایه استبداد که پس از این همه مملکت را درخود گرفت. از این پس بسیاری از اشخاص متنفذی که در کنار شاه بوده و به او خدمت میکردند صرفاً به دلیل قدرت و نفوذ معزول و تبعید یا کشته شدند. مجلسیان و دولتیان همچون خدمتکارانی بیاراده فقط مجری اوامر بودند.
در نزد رضاشاه، ناسیونالیسم رسمی با شبهمدرنیسم آمیخته بود و با روشهای استبدادی و خودسرانه اعمال میشد. بهطور خلاصه در بعد فرهنگی ادعا میکرد که «ملت» ایران قوم واحد یکدستی است و زبان واحدی دارد، روایت حقبهجانبی را از تاریخ ایران نشر میداد که صریحاً و موکداً ضد عرب و ضدترک بود. ایلات غیر فارس زبان هم بهخاطر زبان یا لهجه و هم به خاطر شکل زندگی کوچنده بربریت دانسته میشد، بیشترین هزینه این گفتمان را که با ابزارهای استبدادی اعمال میشد پرداختند.
کاتوزیان دو خصلت برای «شبهمدرنیسم» برمیشمارد. اول، در عین اینکه اندیشه و آرمانهایی اجتماعی را در خود دارد، با فرهنگ و تاریخ جامعه بیگانه است. دوم، برخلاف مدرنیستهای اروپایی، به ندرت از اندیشهها، ارزشها و تکنیکهای اروپایی شناختی واقعی دارد. از این روست که تکنولوژی جدید(که آن را غالباً با علوم جدید یکی میانگارند) درمان قطعی و قادر به هر معجزهای دانسته میشود که به محض خریداری و نصب میتواند همه مشکلات اجتماعی- اقتصادی را یکسره حل کند و از همین روست که ارزشها ی اجتماعی و روشهای تولید سنتی علل عقبماندگی و سرچشمه شرمساری ملی انگاشته میشوند.
برخی از صاحب نظران برای توصیف حکومت رضاشاه از اصطلاح «تجدد آمرانه» استفاده کردهاند. اصطلاحی که مفاهیم دیکتاتوری، تجددخواهی و حتی ناسیونالیسم را در خود دارد. ریشههای گفتمانی این تجدد آمرانه را حتی در سالهای قبل از قدرتیابی رضاخان نیز میتوان دنبال کرد.
«پیش فرض اساسی الگوی تجدد آمرانه این است که توده مردم به واسطه جهل و نادانی، مصالح و منافع خود را نمیدانند و شیوههای رسیدن به آن را نمیدانند، لذا ضروری است که نخبگان ترقیخواه، آنان را در مسیر تجدد و پیشرفت هدایت کنند. و در این فرآیند هرجا که اهداف و برنامههای ترقی خواهانه دولت و نخبگان سیاسی با خواست و اراده مردم مغایرت داشته باشد ، کاربرد زور و اجبار برای پیشبرد این اهداف و برنامهها مشروعیت پیدا میکند».
«از این دیدگاه، تجدد تحولی عمیق در «مبانی فکری و ارزشی» جامعه نیست، بلکه به معنای مجموعهای از تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است که پیدایش صنعت،زندگی شهرنشینی، ارتباطات، نظام آموزشی نوین و ارتش مدرن را شامل میشود».
در میان بازیگران سیاسی دوره تغییر سلطنت، گروهی از دانشجویان ایرانی مقیم برلین در «نامهفرهنگستان» این عقاید را بهگونهای رادیکال ترویج میدادند. توزیع نامه فرهنگستان از شماره سوم در ایران ممنوع شد. این دانشجویان تفاوت فاحش زندگی اروپایی با زندگی در ایران را مهمترین انگیزه خود میدانستند. از دیگر حامیان این دیدگاه که در دوره تغییر سلطنت، در صحنه سیاسی ایران حضور داشتند و بعدها در حکومت رضاشاه پایههایی را برای قدرت دیکتاتوری او فراهم آوردند، علی اکبر داور و تیمورتاش را میتوان نام برد. داور در یادداشتهای روزانه خود این سوال را طرح میکند که «راه آدم کردن ایرانی چیست؟» و پس از آنکه استدلال میکند مدرسه و آموزش بیاثر خواهد بود، میگوید «یک جواب دارد و بس: زور». تیمورتاش نیز بر «کوبیدن کلههای مخالفین نیات مقدس قائد ملی» با «مشتهای متحد تجدد خواه» تأکید میکند.
««توضیح: قسمتی از بخش نظری کار تحقیقی محمد حسین زاده در باره اقتصاد سیاسی - تاریخی ایران .»»